از مخملباف تا افخمی؛ همه راهها به سیاست ختم میشود؟
تاریخ انتشار: ۵ بهمن ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۹۲۹۶۰۱
سینما را در وهله نخست با عنوان «هنر هفتم» بهیاد میآورند، اما امروزه دیگر سینما، تنها «هنر» نیست، بلکه وجوه صنعتی ـ تجاری و رسانهای ـ سیاسی آن نیز اهمیتی همپای بعد هنری سینما پیدا کرده است و حتی برخی از آن بهعنوان یک «نهاد اجتماعی» یاد میکنند.
به گزارش هم میهن، در تحولات چند ماهه اخیر در ایران، از قضا ابعاد غیرهنری سینما بیشازپیش در معرض دید قرار گرفت و از جایی بهبعد بهخصوص این کنشهای سیاسی سینماگران بود که در معرض دید مردمان قرار میگرفت و حتی گاه رفتارهای فعالان سیاسی را نیز پشتسر میگذاشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
رابطه سینما و سیاست البته سابقهای دیرینه دارد و جدا از اینکه هنرمندان میتوانند نظرگاههای سیاسی خاص خود را داشته باشند و از بیان عمومی آنها نیز پرهیز نکنند، حتی ژانر سینمای سیاسی یکی از ژانرهای مهم در سینماست و درباره مسائل مختلفی که در سیاست جریان دارد از دیکتاتوری تا آزادیخواهی، از زدوبندهای پشتپرده تا کارکرد سازمانهای اطلاعاتی، از جنگهای تاریخی تا جنبشهای اجتماعی، از انقلابها تا انتخابات، از تروریسم تا انواع ایدئولوژیها، چون فاشیسم، کمونیسم و... را شامل میشود. در ایران نیز سینمای سیاسی کمتر و سینماگران سیاسی بیشتر، همیشه کموبیش حضور داشتهاند و سرنوشت آنها نیز متفاوت بوده است.
پیش از انقلاب این مسعود کیمیایی بود که با فیلمهایی، چون «گوزنها» و «سفر سنگ»، سینمای سیاسی را نمایندگی میکرد، اما از همان روزهای انقلابی ۵۷، گروهی از جوانان اسلامگرا نیز در پی آن برآمدند که تشکلی برای خود داشته باشند؛ تشکلی بهنام «حوزه هنری انقلاب اسلامی» که نام کسانی، چون محسن مخملباف، مرتضی آوینی، قیصر امینپور، رسول ملاقلیپور، مسعود فراستی و ... در تاریخ فعالیتهای آن بهچشم میخورد. سینماگر شاخص این جریان در دهه ۱۳۶۰، محسن مخملباف بود که بهصراحت میگفت حتی حاضر نیست در کنار کیمیایی در لانگشات بایستد، چه برسد به کلوزآپ.
مخملباف؛ نامههای سیاسیمخملباف از «توبه نصوح» و «دو چشم بیسو» تا «دستفروش» و «بایسیکلران»، سینماگر تراز جمهوری اسلامی بود، اما از جایی بهبعد همهچیز تغییر کرد و دیگر کسی در سیستم حاضر نشد در لانگشات هم کنار مخملباف بایستد. «شبهای زاینده رود» و «نوبت عاشقی» که توقیف شدند، رابطهها شکرآب شد.
مدتی در دهه ۷۰ مخملباف رفت سراغ سینمای غیرسیاسی و درباره «گبه» و «سینما» فیلم ساخت و در دهه ۸۰ هم افغانستان را جست و خود را مشغول مصائب مردمان همسایه کرد. از جایی بهبعد، اما دیگر زبانههای آتش اختلاف چنان بالا گرفت که هیچ راهی برای بازگشت وجود نداشت.
مخملباف، اما در تمام این سالها که در ایران حضور نداشته، هم فیلم ساخته هم به مناسبتهای مختلف اظهارنظرهای سیاسی جنجالی داشته است؛ از ۸۸ گرفته تا امروز که نامهنگاری او با رضا پهلوی خبرساز شده است. مخملباف در نامهای که نوشته، همان اول متن اشاره کرده که مدت چهار سالونیم برای مبارزه با استبداد شاه در زندان بوده و چنان در ۱۷ سالگی شکنجه شده که اینک پس از ۴۳ سال هنوز بهاندازه ۲۰ سانت در ۲۰سانت، یادگارهای دوران شاه بر بدنش باقی مانده است.
بااینهمه او بلافاصله گفته که هدفش از ذکر این شکنجهها «رنجاندن» یا «شرمنده کردن» فرزند شاه مخلوع نیست و فراتر از آن حتی نمیخواهد «گناه پدر را بر پسر بنویسد»، بلکه میکوشد موضوعی بسیار مهمتر را با او در میان بگذارد. پرسش اصلی مخملباف مرتبط است با بحثی که این روزها و پس از راه افتادن بحث «وکالت میدهم» شکل گرفته است و حول یکمحور میچرخد؛ بازگشت سلطنت، آری یا نه؟ از نظر مخملباف، مردم ایران باری، در ۵۷ از استبداد سلطنتی عبور کردند.
امروز، اما دستهای از مخالفان جمهوری اسلامی، دوباره زیر پرچم بازگشت سلطنت جمع شدهاند و میکوشند با محوریت بخشیدن به شخص او، محملی برای اعاده پادشاهی پیدا کنند و هر آن کسی را نیز که با این ایده مخالف است، به سکوت و انزوا سوق بدهند.
مخملباف در این نامه، اما از رضا پهلوی خواسته است تکلیف خودش را با خودش و مهمتر از آن دیگران مشخص کند و واضح پاسخ گوید؛ آیا طرفدار احیای سلطنت است یا نه؟ او از دو رضا پهلوی پرده بر میدارد که دچار تناقض هستند و مخاطبان را در تشخیص هویت واقعی او گیج میکنند؛ یکی رضا پهلوی که در غرب بزرگ شده و به هنر علاقمند است و به گذشته و اشتباهات پدرش نقد دارد.
مخملباف خود را با این رضا پهلوی هممسیر میداند. در عین حال «اما ما با رضا پهلوی دیگری هم روبهرو هستیم. کسی که همنام شماست، اما بیش از هر چیزی پسر شاه سابق ایران است. وارث سلطنت اوست. برای ادامه پادشاهی ایران قسم خورده و حاضر نیست قسماش را به حفظ تاجوتخت پس بگیرد. در مقابل انتقادهایی که به پدرش میشود، تنها با گفتن این جمله که «اما پدرم ایران را دوست داشت»، ۵۰ سال پیامد وابستگی پدرش به انگلیس و آمریکا را نادیده میگیرد. هزاران اعدامی، شهید و دهها هزار زندانی سیاسی شکنجهشده را نادیده میگیرد.
کودتای آمریکایی ۲۸مردادماه سال ۳۲ را در حمایت از پدرش، علیه مصدق و ملیون، نادیده میگیرد. فساد و ناکارآمدی سیستم پادشاهی پدرش را که منجر به انقلاب شد را نادیده میگیرد و تنها با یک جمله کلیشهای احساسی که «اما پدرم ایران را دوست داشت»، از پاسخدادن طفره میرود.» با این تفاسیر توصیه مخملباف صریح و روشن چنین است: «دست از سلطنت که اصرار بر برتری ژن خانواده شاه، بر ژن همه ایرانیان دیگر دارد، بردارید. (لطفا واژه ژن را توهین قلمداد نکنید، که من هرچه میاندیشم، دلیل دیگری برای اینکه تنها شما میتوانید شاه بشوید و هیچیک از ۸۰ میلیون ایرانی دیگر نمیتوانند، نمییابم. سلطنت موروثی، مبنایی جز توهم ژنبرتر خاندانسلطنتی ندارد.)»
بهروز افخمی؛ همچنان در سنگر انقلابیکی دیگر از سینماگرانی که در سینمای پساانقلابی همواره جایگاهی ویژه داشته است، هم فیلم سیاسی ساخته، هم نماینده مجلس شده و هم اظهارنظرهای سیاسی او در سالهای اخیر حواشی زیادی در پی داشته است، بهروز افخمی است که او نیز دیروز نظراتی سیاسی درباره اعتراضات ماههای اخیر مطرح کرد.
او از تروریسم فرهنگی سخن گفته است که اجازه نمیدهد بدنه سینما به سر کار خود بازگردند و روال فعالیت هنری در ایران به ریل عادی پیشین خود بازگردد. ضمن اینکه بازگشت خود به سینما و شروع کار ساخت فیلم جدیدش را نیز «عکسالعملی نسبت به همین شرایط» دانسته است.
البته از نظر افخمی «اگر هم کسی چشماش را ببندد و کار خود را بکند ایرادی ندارد، چون بهنظرم این جو تصنعی است و تاریخ مصرف دارد. این ماجرا حتی مثل شورش بنزین نیست که معنادارتر و قابلفهمتر بود و معلوم بود یکسری کسانی که کار و زندگیشان از روی بیکاری فقط با مسافرکشی میگذرد، درگیر شدهاند و اینها حتی وقتی تیر میخورند یا کشته میشوند -کاری نداریم از کدام طرف- قابل ترحم و فهم بودند و میشد فهمید با وجود آنکه از سیاست سر در نمیآورند، یک چیز را میدانستند و آن هم این بود که وقتی قیمت بنزین چندبرابر میشود، کار او که آخرین راه باقیمانده برای امرار معاش اوست، تعطیل میشود، اما درباره شورشهای اخیر چه باید گفت؟ مسئله آنها واقعا چه بود؟»
او اعتراضات اخیر را بیشتر زاییده فضای مجازی میداند و در جمعیت معترضان و حتی حضور نسل جدید در اعتراضات هم تشکیک میکند: «نه. بهنظرم اینها یکدرصد از یکنسل هم نیستند. اگر جمعیت قابلتوجهی بودند ما فکر میکردیم باید آنها را جدی گرفت و نمیشود چشم بست، اما الان فکر میکنم اگر کسی بگوید «مگه خبری هست و اتفاقی افتاده؟» شاید باید از او پرسید تو تلفن هوشمند نداری؟ و بعد که بدانی تلفن ندارد، میتوانی باور کنی که اصل ماجرا را ندیده و مطلع نشده از آنچه پیش آمده. درواقع اتفاقها در تلفنهای هوشمند بود که رخ میداد.»
منبع: فرارو
کلیدواژه: بهروز افخمی محسن مخملباف رضا پهلوی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۹۲۹۶۰۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
فقط یکی از معلمها میداند
خبرگزاری مهر، گروه مجله _ مرتضی درخشان: اینکه یک پسر در آینده چهکاره میشود را میتوان اول از همه از خودش پرسید و پاسخی که دریافت میکنید اغلب خلبان، پزشک یا مهندس است. البته ضمن احترام به صنف «لاستیک فروشان»، این قاعده، استثنائاتی مثل آن لاستیک فروش محترم هم دارد؛ اما این پاسخ اصلاً معتبر نیست، شما باید از افراد دیگر هم بپرسید، هرچند، در آنها هم پاسخ کلیشهای بسیار دیده میشود.
مثلاً در زمان ما پدر و مادرها مصرّاََ معتقد بودند که ضمن احترام به شغل شریف «حمالی»، ما نهایتاً حمال میشویم که البته بعضی اعتقاد داشتند که همان موقع حمال هستیم که البته با پیشرفت تکنولوژی و آشنایی پدر و مادرها با مشاغل جدید امروزه این رویه تغییر کرده و بخصوص مادرها معتقدند که بچهها «یک چیزی» میشوند که آن یک چیز حتماً حمال نیست.
خالهها و داییها معتقد بودند که این بچه هوش سرشاری دارد و ضمن احترام به «یک جایی»، یک روز این بچه به یک جایی میرسد! البته اگر شما رقیب فرزندان آنها بودید ضمن احترام به «هیچ جا» شما به هیچ جا نمیرسیدید.
عموها و عمهها خیلی متأثر از رفتار پدر و مادر شما آینده شما را ترسیم میکردند و اگر شما را دوست داشتند میگفتند که این بچه خیلی «باهوش» است و ضمن احترام به مقام شامخ «پدر»، یک روزی مثل پدرش یک چیزی میشود، اما اگر پدر شما و همسرش را دوست نداشتند، ضمن احترام مجدد به مقام شامخ «پدر» میگفتند، این هم مثل پدرش هیچ چیز نمیشود.
بهترین روش برای فهمیدن آینده فرزندان، جستوجو در بین معلمهای مدرسه بود. نه اینکه معلمها بدانند؛ اما یکی از معلمها معمولاً میفهمید. شما باید بگردید و برای هر دانشآموز آن معلم خاص را پیدا کنید.
از نظر مشاوران مدرسه که همه دانشآموزان اگر با همین روند ادامه بدهند ضمن احترام به «مشکلات جدی»، در آخر سال به مشکلات جدی بر میخورند. معلمها هم اغلب معتقدند که ضمن احترام به «زندانیان و خلافکاران»، دانشآموزان آخرش از راه بهدر میشوند و از این حرفها! اما یک معلم هست که انگار همهچیز را میفهمد، یکی که هر دانشآموز یکی برای خودش دارد و مال من «علیرضا افخمی» بود؛ معلم ریاضی سال اول دبیرستان.
من استعداد خاصی در فیزیک، هندسه و ورزش داشتم، خودم در کودکی فکر میکردم که فضانورد بشوم، در راهنمایی تصورم این بود که مدیر یک جایی خواهم شد، اما در دبیرستان، وقتی آقای افخمی به ما موضوع تحقیق داد که یک جوان چه خصوصیاتی باید داشته باشد، وقتی نتیجه کارها را بررسی کرد و به کلاس برگشت از یک ساعت و نیم زمان کلاس، حدود یک ساعت در مورد تحقیق من صحبت کرد. نه اینکه از تحقیق خوشش آمده باشد، نه! از یک جمله خوشش آمده بود. من یک جایی از این تحقیق برای نقل قول از پدرم نوشته بودم: «پدرم میگوید…» و همین جمله شده بود موضوع کلاس ما!
اصلاً قواعد تحقیق را رعایت نکرده بودم، حتی حرف مهمی هم در تحقیقات من نبود. علیرضا افخمیِ جوان، که خیلی لاغر بود و ریش کوتاه یک دستی داشت از این شکل نقل قول من خوشش آمده بود. او همان معلم من بود که فهمید قرار است چهکاره شوم، اما من همیشه با او «ارّه بده و تیشه بگیر» بودم. نهایتاً روزی که فهمیدم او درست فهمیده بود، دوست داشتم اینها را برایش بنویسم و بخوانم، اما سرطان این حسرت را به دل من گذاشت و آقای افخمی را توی بیمارستان پیدا کرد و با خودش برد.
خیلی دوست نبودیم، اما میتوانستیم در پیری دوستان خوبی باشیم. مثل بعضیها که این روزها دوستان خوبی برای هم شدیم. «علیرضا افخمی» خیلی شاگرد داشت، حتی شاید وقتی بعد از مدتها من را میدید نمیشناخت، اما من فقط و فقط یک افخمی داشتم…
کد خبر 6094247